جدول جو
جدول جو

معنی بی کاری - جستجوی لغت در جدول جو

بی کاری
حالت و کیفیت بی کار، بی شغلی، (ناظم الاطباء)، عزل، (منتهی الارب)، کار نداشتن:
که از داد و بی کاری و خواسته
خروشد بمغز اندرون کاسته،
فردوسی،
لغت نامه دهخدا
بی کاری
عطلت
متضاد: اشتغال، مشغله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی کاری
Joblessness
تصویری از بی کاری
تصویر بی کاری
دیکشنری فارسی به انگلیسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ)
آنکه هیچ کاری ندارد. بی کار. بی اشتغال. بی شغل. (از یادداشت مؤلف) ، عنّین و آنکه مردی ندارد. (ناظم الاطباء). نامرد. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
چگونگی و صفت بی کاره. رجوع به بی کاره شود
لغت نامه دهخدا
(کیا / کُ)
جلدی. چابکی. زرنگی
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی بی یار، بی یار و یاوری، بیکسی، بی دوست و آشنا بودن:
به بی یاری اندر جهان یار باش
شب و روزش ازبد نگهدار باش،
نظامی،
، بی نظیری، بی همتایی، رجوع به بی یار شود
لغت نامه دهخدا
باعاری (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: بی + کبر + ی، بی تکبری. تواضع. خضوع و فروتنی. (ناظم الاطباء)، رجوع به کبر شود، بی گذار. بی گدار:
دارد بجود و مردمی آن عالم سخا
مانند بحر بی گذر و بی کنار دل.
سوزنی.
رجوع به گذر شود
لغت نامه دهخدا
ناکامی، بی مرادی، محرومیت:
دل از هم کام و هم شادی گسسته
ز بی کامی به تنهایی نشسته،
نظامی،
ز بی کامی دلم تنهانشین است
بسازم گر ترا کام اینچنین است،
نظامی،
بعمر خویش کسی از تو کام برنگرفت
که در شکنجۀ بی کامیش نفرسایی،
سعدی، به هدف ناخورده و عبورناکرده از هدف:
بزد هم بر آنگونه ده چوبه تیر
بر او آفرین کرد برنا و پیر
از آنهایکی بی گذاره نماند
همی هر کسی نام یزدان بخواند،
فردوسی،
رجوع به گذاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
حالت و کیفیت بیکار بیشغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که شغلی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کامی
تصویر بی کامی
محرومیت، ناکامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کاری
تصویر بد کاری
بد کرداری بد عملی بد فعلی بد فعالی، شرارت، فسق فجور زنا لواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که کاری ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی کاره
تصویر بی کاره
((رِ یا رَ))
بی کار، بی هنر، ولگرد، بی فایده، بی مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
بطالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تن آسایی، تنبلی، تن پروری، کاهلی، بی آزرمی، بی حیایی، بی شرمی، بی حمیتی، بی غیرتی، لش بازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی مصرف، تنبل، تن پرور، کاهل، لش، مفتخوار، مهمل، ول، ولگرد، بیهوده گرد، هرزه گرد، ولو، هنجام، هیچکاره
متضاد: زرنگ، شاغل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تن آسایی، تن پروری، عطلت، کاهلی، لاابالیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
Joblessness, Unemployment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
chômage
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
безработица
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
Arbeitslosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
безробіття , безробіття
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
bezrobocie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
失业
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
desemprego
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
disoccupazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
desempleo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
werkloosheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
การว่างงาน , การว่างงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
pengangguran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
बेरोज़गारी , बेरोजगारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیکاری
تصویر بیکاری
אבטלה , אַבְטָלָה
دیکشنری فارسی به عبری